مطالبي كه درباره خوابگاه نوشته بوديد جالب بود.ولي واقعا مسئولان خوابگاهتان خيلي خوب بودند كه براي بچه ها چادر تهيه كردند.اگر اين اتفاق توي خوابگا ما مي افتاد مسئولان هيچ كاري كه نميكردند تازه اگر هم اعتراض ميكرديم با صراحت ميگفتند بهتر چند دانشجو كه بميرند ما راحتتريم و ميتونيم به بچه هايي كه از اطراف تهران ميايند اتاق بدهيم.
به هر حال اين را گفتم كه قدرشان را بدانيد.
سلام
در وجود پاك نسترنهاي جوان باغچه ، آشوب عشق به پا شده و دلشان مملو از خرابي هاست ، پروانه هاي سرگردانشان را ديگر ندارند زيرا كه نتوانستند روزهاي با آنها بودن بگويند كه دوستشان دارند .
با سکوت به روزم ! و منتظر
azizam upam
ورتا جان سلام
خاطرات زلزله رو تعريف كردي نا خوداگاه به ياد زلزله اي افتادم كه همه چيز شهرمان رو گرفت
اره صبح 5 ديماه 82 رو ميگم زلزله بم
انشالله هميشه برقرار باشي
در ضمن اپم
دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را به ميهماني گلهاي باغ مي آورد و گيسوان بلندش را به بادها مي داد و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد دلم براي کسي تنگ است که چشمهاي قشنگش را به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند دلم براي کسي تنگ است که همچو کودک معصوميدلش براي دلم مي سوخت و مهرباني را نثار من مي کرد دلم براي کسي تنگ است که تا شمال ترين شمال و در جنوب ترين جنوب هميشه در همه جا آه با که بتوان گفتکه بود با من و يوسته نيز بي من بود و کار من ز فراقش فغان و شيون بود کسي که بي من ماند کسي که با من نيست کسي .... دگر کافي ست
سلام - مي تونيد نمايشنامه جالبي ازش درست كنيد
به اميد خدا پست بعديتون را خواهم خواند
يا حق