خداحافظی
نویسنده: ورتا(گل سرخ)(سه شنبه 87/5/22 ساعت 8:17 صبح)
می روم شاید کمی حال شما بهتر شود
می گذارم با خیالت روزگارم سر شود
از چه می ترسی؟ برو دیوانگی های مرا
آنچنان فریاد کن تا گوش عالم کر شود.
می روم دیگر نمی خواهم برای هیچ کس
حالت غمگین چشمانم ملال آور شود
باید این بازنده ی هربار-جان عاشقم-
تا به کی بازیچه ی این دست بازیگر شود؟
ماندنم بیهوده است
امکان ندارد هیچ وقت
این من دیرین من، یک آدم دیگر شود.
دوستای گلم سلام و خداحافظ.
این همه ی حرفام بود. فکر میکنم این شعر خودش گویای حال و روزم هست.
من تا خوردم، کاملا خم شدم. دیگه چیزی تا شکستنم نمونده.فقط دعا کنید نشکنم.
یه مدتیه دیگه اون آدم سابق نیستم. خیلی خسته تر از اونی هستم که بتونم کاری بکنم. شاید خیلی هاتون که منو می شناسید و تو وبلاگای قبلیم باهام بودین می دونین هر از چندی می زنه به سرم اما باز بر می گردم و روز از نو روزی از نو.
نمی گم این بار بر نمی گردم. اما دیگه نه امیدی برای نوشتن دارم و نه .....
می رم و از همه می خوام نه با من تماس بگیرید و نه حتی برام میل بزنید. می خوام یه مدت با خودم تنها باشم. تنهای تنها.
دیگه از همه چی خسته شدم. از همه ی شما ممنونم تو این مدت به وبلاگم سر زدید. از همه ی دوستای گلم که با بی عقلی هام و شاید ...از خودم رنجوندمشون عذر می خوام. از همه ی شمایی که همیشه کنارم بودید و تو هر مشکلی کمکم کردید و من حتی فرصت سر زدن به وبلاگ هاتونو نداشتم، عذر می خوام.
از ساده گلدار جونم که فقط به خاطر ....نمی دونم تقصیر کی بود. شاید اگه الان وبلاگمو بخونه بگه خوب معلومه نی نی خانوم. همش تقصیر تو بود. قبول دارم.
منو ببخش. ببخش این مدت خیلی ناراحتت کردم و آزارت دادم. ببخش که اصلا دوست خوبی برات نبودم.
از مریم گلم که خیلی دوستش دارم عذر می خوام که امیدوارم اگه چیزی گفتم که ناراحت شده، منو ببخشه. مریم جون امیدوارم اگه دوست داری و دلت می خواد برگردی ایران. و اگر نه، امیدوارم هرجای دنیا که باشی، شاد و سربلند و عاشق اما مثل همیشه می گم، عاشق اما عاقل باشی. دوستت دارم گلم.
از آقای حسامی که هر بار خواستم باهاشون چت کنم یا ایشون آن لاین نبودن یا من. و هروقت هردومون بودیم من عجله داشتم برای رفتن هم عذر می خوام.
از اونی که خیلی دوست خوبی برام بود و قدرشو ندونستم هم عذر می خوام.
از محیای عزیزم و آقای نگارش و آقای شهسواری هم به طور کلی عذر می خوام. چون هنوز می بینمشون و هنوز باید اذیت های منو تحمل کنن. امیدوارم به بزرگواری خودشون ببخشن.
از دوستای خوبم، سعید، لئون، فرشته،میترال، باران ، آسمون، خونه ی رنگین کمون، خانه ی آرزو، امید، امیر، مانی، مجنون، سنگریزه، مداد سفید، بی خیال، رنگین کمان هفت رنگ، پریا، زهرا، پسر نقره ای, صداقت-پر، غریب آشنا و همه و همه ی اونایی که الان به علت کم حافظگی جاشون سبزه، به خاطر همه چی عذر خواهی و خداحافظی می کنم.
ساده گلدار جونم، دوس جوون، امیدوارم بخشیده باشیم.
همتون رو از ته دل دوست دارم و امیدوارم هیچ وقت تو زندگی کم نیارید.
این ترانه ها فروشی نیستند.
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
تو این پست می خوام به یکی از مسائلی که این روزا خیلی ذهنم رو به خودش مشغول کرده بپردازم. اما اول بگم که این پست رو تو دو یا سه مرحله بهتون تقدیم می کنم.
حالا الالحساب این رو داشته باشید تا بعد:
نگاهی به چهره ی انسانی یک شاعره ی ایرانی
این ترانه ها فروشی نیستند.
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
مهم اینه نشون بدیم ما هم مثل شماییم.مثل شما شعر می گوییم،برای گرفتن حقوقمان اعتراض می کنیم و اتسکی می رویم. بعد اسلاید نشان می دهند. از زیبایی های طبیعی کشورمان ، شاهراها ،مراکز هنری،پیست های اسکی،پاساژهای خرید و تظاهرات زنان معترض.
وقتی خوب توجه حضار چشم آبی و مو بور جلب شد و باور کردند که ما آدم هستیم و بادیه نشین هم نیستیم؛برگ برنده را رو می کنند.
شعرهای فروغ را می خوانند و از او به عنوان سمبل روشنفکری و فمینیسم در ایران یاد می کنند.
سمبل آزادی بیان.
جلسه ی سخنرانی اسم و عنوان جذابی دارد: شکستن سکوت.پوستری این عنوان انقلابی را معنا می کند. زنی با لبهای فروبسته،دستش بر چانه تا هر پنج انگشتش شهادت دهند بر قداست کلام.روی هر انگشت مصراع هایی از شعرهای فروغ نقش بسته است.
بعضی ایرانی های مهاجر این نوع برنامه ها را با زحمت زیاد تدارک می بینند تا تصور ذهنی آمریکایی ها را از زنان مسلمان که در سکوت و تسلیم زندگی می کنند بشویند.
آمریکایی ها البته رحم و مروت دارند . وقتی می بینند به پایشان افتاده اید تا شما را باور کنند، دستتان را می گیرند و از زمین بلندتان می کنند. شما را در سایت هایشان به عنوان روشنفکر معرفی می کنند.چندتا هندوانه ی گنده هم می گذارند زیر بغلتان. از تحصیلات درخشانتان می گویند و. از اینکه چه طور چریک وار از دست دولت مستبدتان فرار کرده اید و کوه و دشت و دمن را در نوردیده اید تا خودتان را به مهد آزادی یعنی آمریکا برسانید و تبعیدگاه خوخواسته را مهربان تر از مام وطن بیابید. یک عکس سوپر شیک هم از شما تعبیه میکنند. این نا مادری مهربان هم همه جوره شما را یاری می دهد تال در هدفتان که همانا بخشیدن چهره ای انسانی به مادر نامهربانتان از طریق معرفی ادبیات و موسیقی فولکلور و معاصرتان است موفق شوید.
در تهران به دنیا امد. در 17 سالگی ازدواج کرد. صاحب یک پسر شد و سه سال بعد از همسرش طلاق گرفت. موضوعات بی پروای شعر او و نیز ماجراهای عاطفی زندگی شخصی او باعث نفرت و انزجار جامعه ی مذهبی و سنتی از او شد. 4 کتاب شعر منتشر کرد و فیلمی درباره ی زندگی جذامیان ساخت که جایزه گرفت. از جذام خانه ، پسری را به فرزندی پذیرفت و در32 سالگی در سانحه ی اتومبیل جانش را از دست داد.
به ظاهر فروغ بیشتر از هر شاعره ی ایرانی می تواند برای خارجی ها جذاب باشد. زیرا با بزرگ کردن او بهتر می توانند ایرانی را کوچک کنند و در این راه البته از حمایت و تشویق ایرانیانی برخوردار می شوند که تابعیت آمریکایی را پذیرفته اند و د رگردهمایی هایشان اطلاعات فرسوده را به عنوان اخبار دست اول به خورد مستمعان می دهند.
ادامه دارد...
سلام به همه.
اومدم خیلی فوری و فوتی بگم وااااااااااااااااااااااای. امتحانات شروع شد و من بازم ادم نشدم.
با اینکه ترم پیش داشتم سکته می زدم که مشروط می شم و با کلی دعا و سلام صلوات و دعای دوستان و اطرافیان با 1 نمره افت معدل قبول شدم اما بازم این ترم تادیب نشدم و باز به کارام و جیم فنگام از کلاس ادامه دادم.
اما نکته ی جالب اینجاست که با وجود اینکه این ترم خیلی بیشتر غیبت داشتم و خیلی بیشتر هم درس نخوندم اما اصلا استرس امتحان و مشروطی رو ندارم. جالبه نه؟ تقریبا سر شدم.( سر = بی حس)
راستی ببینم شما رابطتون با کارای فرهنگی و کانون های دانشگاه هاتون چه طوره؟ من که خودم چیزی نمی گم ولی دوستام می گن به جای اینکه انقدر عضو فعال کانون های مختلف بشی یه کم هم عضو عادی دانشکده شو.
میبینید؟ حالا هی من بگم هیششششششششششششششششششکی منو دوست نداره هی شما بگید نه.
راستی راستی یه سری مسائل هست که باید بعدا در یک فرصت مقتضی براتون توضیح بدم.
فعلا برام دعا کنید تا بشینم یه کم بدرسم.
آهان یادم رفت بگم اصلا برا چی اومدم.
اومدم بگم من تا 15 تیر امتحان دارم و اصلا نمیتونم آپ کنم یا چت کنم. البته با عرض شرمندگی. الانم فقط اومدم بگم که یادتون نره منم هستم.
امیدوارم همه تو امتحانات موفق باشید. پس فعلا بای
*********راستی دارم یه وبلاگ برای کانون هنرهای تجسمی می زنم آماده شد لینکش می کنم.
راستی اگه دوست داشتین یه سری به این آدرس بزنید. مجامع کانون های هنزهای تجسمی و صنایع دستیه. اگر نظری هم داشتید خوشحال می شم.
http://souner.org
اینم یه تبلیغ تووووووووووووووووپ برا عمو جونم.
راستی داشت یادم می رفت:
خیلی دوستتون دارم.
اینم چند تا عکس که خیلی با حال و هوای الان جوره.
کی می گه این نا مربوطه؟ کلی هم ربط داره. می تونین این طور فکر کنید که اون بچه هه منم و اون طنابه هم کتابام. حالا دلتون برام سوخت؟پس عکس بعدی رو ببینید:
*****************************************************************
اینم به خاطر اونایی که همش می گن جای جوجو بودن پیشی بشم.
*******************************************************************
این نوری که داره می تابه روی برگه ها کمک های غیبیه که موقع امتحان به کمک من میاد. بابا چرا برداشت منفی می کنید؟ منظورم دعاهای مامان گلم و دوستامه.
************************************************************************
استغفرا.....................
بابا چیه؟ چرا این جوری نیگام می کنید؟ مگه منم؟ مگه تو ایران ما اینجوری لباس می پوشیم؟ ها؟ تازه این کارای بد بد مال خارجی هاست والا دانشجوهای ما از این کارا نمی کنن. بگو استغفرالله...
***************************************************************************
اینم به عنوان حسن ختام. حالا دلتون برام بسوزه.
بیشتر
بیشتر
کمه
بازم بیستر.
خوب حالا که دلتون برام سوخت دعا کنید مشروط نشم.
***********************************************************************
دوستتون دارم. این بار دیگه واقعا بای
سلام خوبین؟ چند روز پیش یه مطلب خوندم با عنوان : کنیایی ها در حسرت اینترنت پر سرعت
این مقاله در مورد یه خانم کنیایی بود که تو یه خونه ی خیلی کوچیک یه شرکت خدمات اینترنتی و رایانه ای راه انداخته بود. این خانم با دوستاش این شرکت رو راه انداخته و خودش وظایف بازاریابی را بر عهده گرفته و یکی از همکارانش هم برنامه نویسی کامپیوتری می کرده. این خانم هر روز عصر برنامه هارو بررسی می کنه و اونا رو برای مشتری هاش می فرسته. اون می گه کنیا همه ی امکانات برای پیشرفت رو داره و فقط سرعت پایین اینترنت سد راه پیشرفت این کشوره.و اونا هم مجبورن اطلاعات رو از طریق ماهواره منتقل کنن که از قرار معلوم هزینه ی سرسام آوری داره.
همون طور که گفتم این شرکت یک خونه است که تو هرکدوم از اتاق های اون یه کاری داره انجام می شه:
تو یکی از اتاق ها کارمندا مشغول نوشتن برنامه هایی هستن که از طریق اون نام، تلفن و آدرس الکترونیکی تمام شرکت های آفریقایی رو ثبت کنن و در اختیار متقاضیا قرار بدن. تو یه اتاق دیگه یه عده در حال نوشتن زیرنویس فیلم ها برای افراد ناشنوا هستن.
یکی از کارمندا می گه: تجارت ما خیلی خوب و سود آوره اما دانلود کردن بعضی از برنامه ها خیلی زمان میبره و باعث بالا رفتن هزینه ها میشه.
هزینه ی اتصال به شبکه های ماهواره ای در کنیا و سایر کشور های آفریقایی بسیار بالاست. هزینه ی انتقال هر مگابایت اطلاعات در کنیا 7500 دلاره در حالی که تو سایر کشورها این هزینه کمتر از 400 دلاره.( البته طبق معمول ایران رو جدا حساب کنید) این رقم گزاف باعث می شه فرصت های شغلی بسیاری تو این کشور از دست بره. اما دوران اینترنت با سرعت پاییین و هزینه ی بالا در حال اتمامه!!!!!
دولت کنیا قراره یه قرارداد با شرکت فرانسوی- آمریکایی آلکاتل ببنده تا با نصب یه سری کابل نوری سرعت اینترنت رو بالا ببرن.این کابل از فجیره در امارات متحده ی عربی کشیده می شه و از زیر دریای عمان عبور می کنه و از اونجا به شرق آفریقا از طریق خلیج مومبازا میاد و دولت هم از مومبازا کابل های مورد نیازش رو به هرجا دلش بخواد می کشه.
اینا همه مقدمه بود که بگم:
بیاین یه نگاهی به وضعیت اینترنت تو کشور خودمون بندازیم.
1)تاحالا چند بار شده که واسه یه کانکت شدن به اینترنت دردسر داشته باشین؟
-هیچی
2)تاحالا چقدر سیستم تون در اوج کار یه هو دیسکانکت شده و شما هیچ راهی نداشتین به جز اینکه دو تا دست مبارکتون رو تا جایی که می تونید ببرید بالا و بعد با تمام قدرت بکوبید رو سرتون که: ای وااااااااااااای، داشتم پروژه ام رو واسه استادم میل میکردم یا بگین کلی تایپ کرده بودم تا پست جدید بزنم که یه هو همش پرید؟
- مسلما هیچی
3) تا حالا چند بار شده در اوج چتیدن یه هو دیسکانکت بشید و بعد همه ی پی ام هاتون بپره؟
- مسلما هیچ وقت.
خوب حالا من باید همینجا بگم پس چرا من دارم اینجا انقدر خودمو خفه می کنم و کلی حرف می زنم که اینترنت ایران هم دست کمی از اینترنت کنیا نداره؟ چرا نمی رم اول یه کم فکر کنم و بعد بیام متن پست کنم؟
واقعا چرا؟ همین دیروز داشتم پروژه ای رو که با کلی مصیبت تمومش کرده بودم برای استاد میل می زدم که یه هو اینترنت دانشگاه قطع شد و من از این دانشکده به اون دانشکده مثل مرغ پرکنده می دویدم. ولی از شانس بنده هیچ سیستمی کانکت نمی شد که نمی شد.
جالبتر اونجا بود که تا دوباره شبکه وصل شد. مسئولین محترم فرمودن که:
تایم کاری ما تموم شده و می خوایم سایت رو ببندیم.
حالا بیاین یه کم فکر کنیم. ببینیم.................
سلام. خوبین؟ نمی دونم واقعا با چه رویی اومدم و دارم اپ می کنم. قبول دارم خیلی پررو بازی در آوردم. ولی خوب چه می شه کرد.
از همه ی شما دوستای گلم بی نهایت عذر می خوام که این مدت آپ نکردم و به هیچ کدوم سر نزدم . من شرمنده ی روی ماهتون هستم به خدا.
ولی باور کنین که تو این مدت حتی به وبلاگ خودم هم سر نزده بودم. یعنی بهتره بگم کلا با اینترنت و چت و وبلاگ نویسی قهر بودم. تازه اگه یادتون باشه ت پست اولم گفته بودم اگه دیگه حرفی برای گفتن نداشته باشم نمی نویسم. اما الان دوباره اومدم تا بنویسم.
از همه ی شما عذر می خوام به خصوص ساده گلدار جونم که .......
خجالت می کشم بگم واسه همین سه نقطه می ذارم.
الان هم که اومدم و دوباره آستینامو بالا زدم واسه اینه که باز حرف دارم برای گفتن. البته اگه شما اجازه بدین دوباره می نویسم.
مرسی که اجازه دادین. پس شروع می کنم
خوب از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است.
چه خبرا؟ چه می کنین با زندگی؟ خوش می گذره؟
اگر از احوال ما بپرسید( حتما می پرسید دیگه، نه؟؟) ملالی نیست جز دوری شما.
من که این مدت بدجوری سرم شلوغ بود. می دونین چرا؟ حدس بزنین.
-درس داشتم؟
-نه
-اعصاب نداشتم؟
-نه
-خونمون؟
-نه
-خونتون؟
- نه
-خونه ی تمساحا؟
- نه.
خوب دیگه وقتتون تموم شد. خودم می گم.
یه جایی بودم بدتر از خونه ی تمساحا. البته قبل از اینکه به انجام برسه کارم اونجا مثل خونه ی تمساحا بود.
می بینم که همتون شبیه علامت سئوال شدین. نزنین بابا الان می گم خوب.
راستشو بخواین هفته ی اول اردیبهشت ماه یه نشست با عنوان چهارمین نشست تخصصی- تشکیلاتی هنرهای تجسمی و صنایع دستی دانشجویان سراسر کشور به میزبانی دانشگاه سراسری تبریز برگزار شد. از اونجایی که من هم عاشق کارای گروهی هستم و همیشه دوست دارم با ادمای جدید آشنا بشم از خدا خواسته وارد کار شدم.
البته من از اونجایی که تقریبا همه می دونن خیلی آدم جو گیری هستم زود جو گیر شدم و نقاشی ای که آخر این پست می بینین ، نشانه ی بارز این جو گیری می باشد.
تو این نشست دانشجوهای سراسر کشور حضور داشتن و من افتخار داشتم تا باهاشون آشنا بشم اونم چه آشنایی ای. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. با اینکه خیلی کارم سخت بود ولی خیلی دوستش داشتم و تا همین دیروز کلی دپسرده( افسرده) بودم.
راستی جاتون خالی انقدر سوتی های مختلف داده بودم که دیگه بر همه این امر مشتبه شده بود که من خدای سوتی ایران و شاید جهان می باشم. اصرا نکنین که نمی گم. راستی یه سوتی دادم که خیلی ضایع بود و همه ی دوستام مسخره کردن.
انقدر که سر نزدم به وبلاگ ،آدرس وبلاگ و پسوردم رو فراموش کرده بودم و شده بودم مثل مرغ پرکنده. تازه آی دی هام هم فراموش شده بود و واقعا دیگه نمی دونستم اصلا واسه چی اومدم سایت.
خدا همه ی مریضای اسلام رو شفا بده منو در راس....
خوبه خوبه نخندین . خوشبحالتون هم نشه. ممکنه سر خودتون هم بیاد
خوب انگار که خیلی حرف زدم. دیگه کم کم رفع زحمت می کنم. ولی یادتون باشه: برمی گردم، حتما......
لیست کل یادداشت های این وبلاگ